سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یامعین الضعفاء
 
لوگوی همسنگران
طراح قالب
معببر سایبری فندرسک

اسراری که همه نمی فهمند

استاد فاطمی نیا
در این مقاله استاد فاطمی نیا داستانی جالب و تکان دهنده از شیخ رجبعلی خیاط ره را بیان می کنند .

 

برخی اوقات در زندگی روزمره ما مسائل پیش می آید که خودمان از علت آن بی خبریم.
 این قاعده و قانون ثابت شده و قطعی است که هر معلولی یک علتی دارد و این را همه می دانیم. مشکل آنجا شروع می شود که علت آن را نمی فهمیم.

بعضی علل و عوامل مادی است و با تجربه و مثلا در آزمایشگاه به دست می آید. اما برخی عوامل هم هست که معنوی است. هر کسی آن را نمی تواند ببیند. اینجا دیگر اهل فن نمی خواهد اهل دل می خواهد.

ممکن است یک مشکلی پیش بیاید ولی چون علت آن اشتباه فهمیده می شود یا حل نمی شود و یا زمان و انرژی زیادی می طلبد.

همان مثال معروف که گره‌ای که با دست باز می شود با زبان باز نمی کنند. خیلی از بیماری ها، گرفتاری ها و مشکلات زندگی ما آثار برخی اعمال ماست که از آن بی خبریم. و اگر می دانستیم و علت را کشف می کردیم اینقدر دچار مشکلات نبودیم.

داستان ذیل از بیانات آیه الله فاطمی نیا و در همین رابطه خدمت شما تقدیم می شود.

بچه را آن طور نمی زنند !

شبهایی که آقای حاج شیخ رجبعلی جلسه میرفته، مأمور بردن و آوردن ایشان، مرحوم صنوبری بوده است...

یک روز آماده می شود که حاج شیخ را ببرد به جلسه، خانم ایشان از بچه اش ناراحت شده، گویا بچه کاری می کرده، اذیت می کرده، یک دفعه به صورتی که بجه غافل بوده می زند به پشت او؛ تا این ضربه را می زند، کمر خودش خمیده شده و به شدت شروع می کند به درد گرفتن!

آقای صنوبری وقتی خانمش را در این وضع می بیند، می گوید: من می خواهم بروم دنبال آقا شیخ رجبعلی، تو هم بیا توی ماشین؛ سر راه تو را به درمانگاهی می برم...

رفتیم آقا شیخ رجبعلی را سوار کردیم.... همینطور که داشتیم می رفتیم گفتم: آقای حاج شیخ! ایشان که عقب ماشین نشسته، خانم من است، می خواهم ببرم دکتر؛ ایشان را دعا بفرمایید!

آقا شیخ رجبعلی گفت: دکتر نمی خواهد؛ بچه را آنطور نمی زنند!

گفتم: آقا چکار کنیم؟!

فرمود: خوشحالش کنید... یک چیزی بخرید تا خوشحال شود! گفت: رفتیم یک چیزی، اسباب بازی یا خوردنی گرفتیم و دادیم دست بچه؛ همینکه خوشحال شد، کمر این خانم که از شدت درد خمیده شده بود، مثل فنر باز شد و کاملاً خوب شد!

از دست دادن فیوضات معنوی

نقل است که : مرحوم آقا شیخ رجبعلی خیاط (رضوان الله علیه) با عده ای به کربلا مشرف شده بودند. در میان آنان یک زن و شوهری بودند.

یک روز که از حرم پس از انجام زیارت بیرون آمده و بر می گشتند، این زن و شوهر با فاصله قابل ملاحظه ای از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند... در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزار دهنده به وی می گوید.

هنگامی که همه وارد منزل و آن محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد (به اصطلاح) زیارت قبولی می گوید؛ به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین!

آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟! من این همه راه آمده ام کربلا؛ مگر من چکار کرده ام؟!

فرمود: از حرم آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت!

یعنی همه نور معنوی و فیوضاتی که از زیارت کسب کرده بودی، با این عملت از بین بردی!

 


 

منابع:

برگرفته از پایگاه یا مجیر



[ دوشنبه 91/1/21 ] [ 9:32 صبح ] [ فولادپور ]

درباره وبلاگ
برچسب‌ها
امکانات وب